آی ام فینیشد

وبلاگ به رسم اس ام اس ای

آی ام فینیشد

وبلاگ به رسم اس ام اس ای

روز نهم

لعنت به همه روانشناسها


پی.نی : سری گیرم که سامانش تو باشی، اگر باور نداری سوی من آی

روز هشتم

امروزکنسرت۸۶شجریان به مناسبت گرامیداشت سعدی رسیددستم.تاحالاندیده بودم کنسرتهاشو،انگارجادوشده بودم.بعدازمدتهاکلی حسرت خوردم وقتی میدیدم نوازنده ها با چه شوروحالی ساز میزدن.انگار تواین دنیانبودند.از لذت بردنشون لذت میبردم و حسرت میخوردم.حسرت اینکه تاآخرعمرم باید با صفرویک سرکنم.


پ.ن:همه رو برق میگیره مارو نوه زاده خواهر ادیسون(کامنتهای پست قبلی)


پی.نی:ای دل شکایت ها مکن، تانشنوددلدارمن...

روز هفتم

انقدر اینور واونور خوندیم اولین برف امسال اینکاروکردیم و اونکاروکردیم که مادهاتیهای اهل کرج عینهو این برف ندیده ها تواولین برف درست وحسابی رفتیم ناهارمون رو توپارک در حالی که داشتیم قندیل میبستیم نوش جان کردیم...

روز شیشم

خوب وقتی مثل خر خوندی بگو خوندم. از چی میترسی؟ میترسی نمره ات پایین بشه بگن از اون خرخونهای خنگه؟؟؟ دوست داری بگن کم خونده ولی هوش و استعدادش بالا بوده؟؟؟


پی.نی:kaiba و berserk انیمه هستند. یعنی انیمیشن های ژاپنی(فوتبالیستها یادتونه؟)! نخندبابا، مگر انیمیشن فقط برا بچه هاست؟؟؟

از این سایت میتونید اطلاعات بیشتری بگیرید : بهشت انیمه

روز پنجم

ساعت ۲ صبح. ساعت ۱۱ امتحان شبیه سازی. ساعت ۱ قرار با رئیسمون.تازه شروع کردم به خوندن. پروژه هنوز آماده نیست.روز قبل رو هم با kaiba و تاریخ فلسفه سیاسی غرب پر کردم. چه شود امروز؟؟؟ 

 

این kaiba محشره ولی خودمونیم berserk یه چیز دیگه است(هرچندفقط اسپویل هاشوخوندم).

روز چهارم

لینکتون  کردم
نه اینکه لینکم کنید
نه اینکه خوشم بیاد از وبلاگهاتون //

برا اینکه حافظه درست حسابی ندارم که هر دفعه بخوام آدرستون رو تایپ کنم


پ.ن : لینک کردن هم اجازه میخواد؟؟؟

روز سوم

دیگه حالم از این شرکتهای خصوصی که توقع دارند آدم از عزاداری اش بزنه و برا اونها کار کنه به هم می خوره.

خداوندا یه کار بدون استرس مثل هلو برا ما درست کن. قول میدم پورسانتت هم تقبل کنم. ماهی ۱۰درصد مالیات خوبه؟؟؟


پ.ن:از شب بخیر عزیزم و صبح بخیر عزیزم گفتن ها خسته شدم.

همون روز دوم

مگر نمی گید نزدیک بیمارستانها بوق نزنید؟؟؟ از کی تا حالا شنیدن طبل های حماقت و تحجر برای بیمارای بیمارستان آرامش بخش بوده؟؟؟

روز دوم

پیش میاد مواقعی که میگم گور بابای همه نویسنده ها و فیلسوف های بیشعور رو ببرن. پیش میاد مواقعی که می بینم زندگی تو هیچ کتابی گنجونده نشده و با خودم تصمیم میگیرم دیگه وقت خودم رو با کتاب تلف نکنم. ولی افسوس که آدم بشو نیستم...

همون روز اول ام - گیر نده

دوست دارم مثل پسر بچه فیلم مسافر(کیارستمی) یه دستمال ببندم دور سرم برم پیش رئیسمون بگم دندونم درد میکرد نرسیدم پروژه رو تموم کنم.

چرا انقدر علم پیشرفت کرده که دودوتا میشه پنج تا؟؟